برای ثبت نام یا رزرو در کلاسهای مقدماتی یا پیشرفته تحلیل رفتار متقابل استاد خانم بشردوست لطفا با مسئول برنامههای ایشان در تماس باشید.
درباره من
داستان من خیلی خلاصه اینطور شروع شد که از کودکی به مطالعه علاقه داشتم و هرچی دم دستم بود میخوندم در نوجوانی این علاقه مندی بیشتر شد و راجع به خودم و آدمها زیاد فکر میکردم و مینوشتم، هر روز خاطره نویسی میکردم و از چیزهایی که دربارشون خونده بودم تو نوشتههام یاد میکردم حتی به شخصیتهای توی قصه ها و داستان ها هم فکر می کردم. درست و غلطش را نمیدونستم ولی همیشه می فهمیدم که بعضی از آموزه های خانه، مدرسه و جامعه را دوست ندارم و جور درنمیاد ولی اکثراً به روی خودم نمی آوردم و خودم را قانع می کردم که همیشه اینجوری نمیمونه و یه روزی دیگه مجبور نیستم آنچه را که دلیلش را نمی فهمم انجام دهم رابطه ام با مدرسه خوب بود و همینطور با اهل خونه مشکل عمدهای نداشتم ولی همیشه احساس میکردم یه چیزایی به من تحمیل میشه تا عنوان دختر خوب یا دانش آموز خوب را داشته باشم همه چیز به ظاهر خوب پیش می رفت و من کم کم به عنوان خوب بودن عادت کرده بودم و برای حفظش بها میپرداختم و دیگه باهاش مشکلی نداشتم و اغلب خودم داوطلب میشدم بعد از قبولی دانشگاه و انقلاب و تعطیلی دانشگاه و ازدواج و مادر شدن و برگشت به دانشگاه همچنان موضع قبل را قویتر اجرا میکردم در واقع اون معترض درونم خاموش و ساکت به زندگی ادامه میداد و از خوب بودن شرطیاش لذت میبرد و من باور کرده بودم که همه من همین است. میزان رضایت اطرافیان از من کافی بود و با اینکه همچنان مطالعه میکردم و اطلاعات زیادی راجع به انسان و روح و روانش میخواندم و لذت میبردم دلیلی برای بازبینی خودم نداشتم چون یاد گرفته بودم چگونه خودم را توجیه کنم تا همه چیز خوب به نظر بیاد تا اینکه در سال ۷۵ با از دست دادن عزیزی از خانواده که رابطه صمیمی و نزدیک باهاش داشتم، منِ خوبِ شرطی شکست و منِ واقعی با شدت خودش را به من نشان داد روزهای سختی بود چون انگار بی حفاظ شده بودم و هیچکس نمیدانست برمن چه می گذرد. من با دو مسئله بزرگ مواجه بودم: یکی غم از دست دادن و یکی جنگ درونی
در درونم غوغایی بود. دیگه نمیتونستم پنهانش کنم و به خودم دروغ بگویم او از من قویتر بود. نمیشناختمش، گاهی احساس گناه می کردم، گاهی از دست خودم عصبانی می شدم، گاهی از دست بقیه عصبانی میشدم و احساسهای مختلفی را تجربه میکردم که گیجم میکرد . . .
همه خاطرات ناخوشایند گذشته که فکر میکردم فراموش کردم یا بخشیدم با قدرت وجود داشتند و من با ناباوری میفهمیدم من درونی و بیرونی خیلی فرق دارند.
من واقعا کسی را گول نزده بودم به کسی دروغ نگفته بودم و لطف دروغین نکرده بودم بلکه به خودم دروغ گفته بودم و نمی دانستم، چون خارج از حوزه آگاهیم بود باور کرده بودم که نیست یا دوست داشتم این طور باشد.
از همانجا تصمیم گرفتم که بشناسمش و با خودم عهد کردم که این کار را بکنم حتی اگر به قیمت سنگینی برام تمام بشه. این مهم سالها طول کشید و هنوز ادامه داره و مطمئنا تا آخر . . .
تا سال ۸۵ با اساتید مجرب زیادی کار کردم، کلاسهای زیادی را شرکت کردم، کتابهای زیادی خوندم و انواع دورههای خودشناسی گذراندم و سرانجام در دورههای تحلیل رفتار متقابل و بررسی پیشنویس زندگی توانستم بفهمم که زندگیم را با باورهایم میسازم البته میدانستم ولی درک واقعیت در این دوران رخ داد. البته عوامل دیگری هم هست که از کنترل من خارج است ولی باورهایم تعیین کننده است.
در این سال استاد بسیار عزیزم جناب آقای رضا سیفی مرا تشویق کرد که در این حوزه تدریس کنم و اولین کلاس مشترک را به لطف ایشان حضور یافتم و تمرکزم را روی این حوزه گذاشتم، سالها تحقیق کردم و یاد گرفتم، در چند سمینار بین المللی شرکت کردم و ادامه دادم. راهی را یافته بودم که میتوانستم خودم را بررسی و تحلیل کنم، به خودم مشاوره بدهم، راهکار پیدا کنم و هر چه پیشتر میرفتم لذت بخش تر میشد و از آنجا به بعد در موسسات و فرهنگسراهای مختلفی کلاسهای خودشناسی با رویکرد تحلیل رفتار متقابل برگزار کردم. با برگزاری بیش از ۵۰ دوره در این زمینه انسانهای مشتاق زیادی برای آشنایی بیشتر با خود واقعیشون، پذیرش آنچه که هستند و کار کردن روی باورها و دیدگاه های محدود کننده به این کلاس ها آمدند و دورهها را گذراندند.
این کلاس ها همیشه حضوری و از سال 99 به صورت آنلاین هم برگزار میشود که در این دورهها دستاوردهای علمی دیدگاههای متخصصین، تجربیات شخصی، تجربیات دانشجویان و گزارش موفقیت شرکت کنندگان به همراه تمرینات ساده، کاربردی و عملی ارائه میشود.
من معتقدم حداقل یک بار بررسی خودمون با تمایلات، احساسات و شناخت عمیق دیدگاههایمان نسبت به خود، دیگران و دنیا را به زندگی بدهکاریم.
آگاهیمون روزافزون
شایسته بشردوست